جدول جو
جدول جو

معنی بحاصل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

بحاصل شدن
(مَ)
حاصل شدن. (آنندراج). رجوع به حاصل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصل شدن
تصویر حاصل شدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مَ غَ)
حاصل کردن. (آنندراج). رجوع به حاصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ مَ)
باطل شدن روزه و امثال آن، از میان رفتن. تباه گشتن. فاسدشدن. (از آنندراج). ناچیز شدن. هیچ شدن. (ناظم الاطباء). بطلان. تباه شدن بواسطۀ عملی مبطل:
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
منوچهری.
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید بدرتاش تکین بر دم آش.
ناصرخسرو.
نکوئی گر کنی منت منه، زان
که باطل شد زمنت جود و احسان.
ناصرخسرو.
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی.
سنائی.
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
منبعد بر آن شرطم کز توبه بپرهیزم.
سعدی.
از دل ما سیهان مهر سفیدان بردند
سحر باطل شود آنجای که اعجاز آید.
واله هروی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ دَ)
رسیدن و درآمدن. (ناظم الاطباء). واصل گردیدن، پیوستن، در اصطلاح صوفیه، به منتهی رسیدن و به حق متصل شدن:
قابل امر و پی قابل شوی
وصل جویی بعد از آن واصل شوی.
مولوی.
رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باطل شدن
تصویر باطل شدن
فاسد شدن، تباه گشتن، هیچ شدن، ناچیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایل شدن
تصویر حایل شدن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل شدن
تصویر واصل شدن
رسیدن، پیوستن: (بین بشه واصل شده می از خودی فاصل شده وز شام جان حاصل شده جانها در ودیوار را) (دیوان کبیر)، بحق رسیدن: (قابل امر وی قابل شوی وصال جویی بعد ازان واصل شوی) (مثنوی) رسیدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل شدن
تصویر واصل شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، پیوستن، به حق رسیدن
فرهنگ فارسی معین
فراهم شدن، مهیا گشتن، به دست آمدن، کسب شدن، نتیجه دادن، درآمد داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن، بی معنی شدن، بیهوده شدن، ناحق جلوه گر شدن، ناراست قلمداد شدن، ضایع شدن، خط خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واسطه شدن، حایل گشتن، فاصله شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد